و عاشق اند  و  مضطرب اند و بی خیال هستنند   مانند من . پاهایم را تا انجا که ممکن است کش می دهم  به امید اینکه  شاید چنان دراز شود تا عرض پیاده رو را بگیرد و اجازه عبور به کسی ندهد  . اما با این قد کوتاه من چنین چیزی  امکان ندارد . کیف خود را از روی عادت به امید نشستن پسری خوش رو  به روی پایم می گذارم  تا بغل دستم را اشغال نکنم . اما حسی  تازه متولد شده  مجبورم  می کند تا کیف را از روی پایم با شتاب بردارم و با شدت  روی نیمکت  بغل دستم  پرتاب کنم . "کاغذ روغنی"  پاکت "ساندویچ ژامبون گوشت خشک هایدا " را که آنسوی خیابان خریدم و چون معشوغم  عاشقانه  و ملتمسانه  در  دست  دارمش کنار میزنم و دهان  پر از بزاق چسبناک  خود را تا آنجا که می توانم باز می کنم . بوی سیر  و ادویه  کالباس تمامی حواسم را متراکم  و متمرکز کرد. گذر دندانم از میان نان و کالباس و کاهو با یک برش  فاتحانه   و بهم رسیدنشان   روح آشفته  ام را سامان داد .قی  انبوه  سس سفید از میان ساندویچ و دهانه بسته  کامروایم  و ماسیدن آن خمیر سفید چرب به روی لب های آغشته  به رژ  قهوای ام   انگشت نشانه ام را  که ساعاتی پیش از روی خشم با فشار بر استپ جوهری فشرده بودم و بر برگه تصفیه حساب محل کارم با قدرت اثر انگشت گذاشته بودم بی اختیار بالا بردم  و باقی مانده سس را بداخل  دهان هل دادم  معجونی ساختم از جوهر استپ و رژ لب و سس  . سفید و سرمه ای و قهوه ای . همیشه خوردن پناه من بوده  در مقابل  افسردگی , غم , ترس , ناکامی , استعصال . با فرو رفتن هر بلع  و در هم آمیختن  سس و کالباس و کاهو و نان  جرعه ای در آرامش فرو می رفتم   . در روبرویم آبمیوه فروشی  که از دستگاه نسکافه اش بخار متساعد می شود ذهن آشفته ام را برای تعادل به سور چرانی دیگری دعوت می کند خوردن پیراشکی داغ با نسکافه بعد از "ساندویچ هایدا ".  به  آنسوی  گذر گاه  میانی بلوار کشاورز نگاه می کنم  مرد و زنی  آینه بد ست کمی دور تر از من ایستاده اند خود را بسختی  در آینه در دست مرد می بینم بازوانی قطور و چاق . بدنی قاچ قاچ که در مانتو چند پله گوشتی ایجاد کرده . درست انگار یک "فوک دریایی" از آب بیرون آمده و مانتویی تنگ و چسبان  به تن کرده و به روی نیمکت میدان ولیعصر تهران ابتدای بلوار کشاورز  نشسته و آخرین تکه ساندویچ  خود را در دهان می برد.     

 

 

 

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:, | 23:8 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود